به نام خدا
سردار بدر مهدی باکری
گفتم:کجا؟ گفتا به خون
گفتم که کی؟ گفتا:کنون
گفتم:چرا؟ گفتا جنون
گفتم:مرو..... خندیدورفت.......
تولد و کودکی
به سال 1333ه.ش در شهرستان میاندوآب در یک خانواده مذهبی و با ایمان متولد شد. در دوران کودکی،مادرشرا-که بانویی با ایمان بود-از دست داد.تحصیلات ابتدایی و متوسط را در ارومیه به پایان رسانید و در دوره دبیرستان (همزمان با شهادت برادرش علی باکری به دست دژخیمان ساواک)وارد جریانات سیاسی شد.
سردار فداکار بدر، سرلشکر شهید مهندس مهدی بدر
فعالیتهای سیاسی-مذهبی
پس از اخذ دیلم با وجود آنکه از شهادت برادرش بسیار متاثر و متالم بود،به دانشگاه راه یافت و در رشته مهندسی مکانیک مشول به تحصیل شد.از ابتدای ورود به دانشگاه تبریز یکی از افراد مبارز این دانشگاه بود.اوبرادرش حمید را نیز به همراه خود به این شهر آورد.
شهید باکری در طول فالیتهای سیاسی خود(طبق اسناد محرمانه بدست آمده)از طرف سازمان امنیت آذربایجان شرقی(ساواک)تحت کنترل و مراقبت بود.
پس از مدتی حمید را برای برقراری ارتباط با سایر مبارزین خارج از کشور فرستاد تا در ارسال سلاح گرم برای مبارزین داخل کشور فعال شود.
شهید باکری در دوره سربازی با تبعیت از اعلامیه حضرت امام خمینی(ره)-در حالی که در تهران افسر وظیفه بود- از پادگان فرار و به صورت مخفیانه زندگی کرد و فعالیتهای گوناگونی را در جهت پیروزی انقلاب اسلامی نیز انجام داد.
نقش شهید باکری در دفاع مقدس
جلسه تصمیم گیری برای عملیات:اسامی فرماندهان:محسن رضایی،بشر دوست،شهید مهدی باکری،رحیم صفوی،حسین علایی،ناشناخته.
شهید باکری با استعداد و دلسوزی فراوان خودتوانست در عملیات فتح المبین با عنوان معاون تیپ نجف اشرف در کسب پیروزیها موثر باشد.در این عملیات یکی از گردانها در محاصره قرار گرفته بود ،که ایشان به همراه تعدادی نیرو، با شجات و تدبیر بی نظیر آنان را از محاصره بیرون آورد.در همین عملیات در منطقه رقابیه از ناحیه چشم مجروح شد و به فاصله کمتر از یک ماه در عملیات بیت المقدس (با همان عنوان)شرکت کرد و شاهد پیروزی لشکریان بر متجاوزین بعثی بود.
در مرحله دوم عملیات بیت المقدس از ناحیه کمر زخمی شد و با وجود جراحتهایی که داشت در مرحله سوم عملیات ،به قرارگاه فرماندهی رفت تا برادران بسیجی را از پشت بی سیم هدایت کند.
در عملیات رمضان با سمت فرماندهی تیپ عاشورا به نبرد بی امان در داخل خاک عراق پرداخت و این بار نیز مجروح شد،اما با هر نوبت مجروحیت ،وی مصممتر از پیش در جبهه ها حضور میافت و بدون احساس خستگی برای تجهیز،سازماندهی،هدایت نیروها وطراحی عملیات،شبانهروزی تلاش میکرد.
بسمه تعالی
عطر عفاف
گل عفاف در بوستان حجاب میروید.حجاب زندان نیست که زنان در آن محبوس باشند بلکه قلعه و دژی است که از ورود غارتگران و مهاجمان جلوگیری میکند. زنان و دختران با حجاب قلعه نشینانی اند که به مزاحمان اجازه ورود به حریم عفاف نمیدهند.
حجاب مثل در یک شیشه عطر مانع پریدن عطر عفاف میشود.باید مزرعه نجابت را از لگدمال شدن زیر گام های بی رحم تاراجگران باغ نگهبانی کرد.
کرامت بانوان پیش از آن است که خود را حراج کنند و خود را به چند نگاه و لبخند بفروشند.تنها کسانی که از ((کمال سیرت))محرومند((جمال صورت))را در معرض تماشای همگان میگذارند.هیچ کس با نام ((آزادی))دیوار خانه خود را باز نمیگذارد. شهید مطهری فرمود:((حجاب مصونیت است نه محدودیت))
خاک بیدار در فصل بهار
واقعیتی را به یادمان میآورد
براستی که هرگز چیزی نمی میرد
مگر آنکه دوباره زنده شود
پس به تدبیر خردمندانه خداوند ایمان بیاور
و هرگز از او شکی به دل راه مده
چون در ملکوت آسمانی اش
چیزی نیست که برای ابد از میان برود
The waking earth
The waking earth in springtime
Reminds us it is true
That nothing really ever dies
That is not born anew
So trust god's all-wise wisdom
And doubt him never,
For in his heavenly kingdom
There is nothing lost forever.
بی نیازی عبارت است از:کمی آرزوی تو و خشنودیت به آنچه که تو را کفایت می کند.
الغنی:قله تمنیک والرضا بما یکفیف. امام هادی (ع)
جوهره دوستی سخاوت است. اسکار وایلد(۱۸۵۴-۱۹۰۰)
genersity is the essence of friendship. oscar wilde (1854-1900)l
قانع بی نیاز است گرچه گرسنه و برهنه باشد.
القانع غنی و ان جاع و عری. امام علی (ع)
دام عشق
بعضی قدر خود را نمیشناسند و خود را ارزان میفروشند. دامی که بعضی گرفتارش میشوند نامه فدایت شوم و برایت بمیرم است. بعضی هم در دام اگر تو نباشی من هیچم و.....می افتند. خدا میداند که پشت این نگاه های مسموم و محبت های فریبا چه دره هولناک و شب تیره و بدبختی هول انگیزی نهفته است!
.......عشق های فردی و محبوبیت های شخصی (به ویژه از نوع پنهانی اش) آزمونی حساس ومعبری لغزنده و جاده ای خطرناک است که بدون چراغ ایمان و عصای پروا و سپر خودسازی انسان به راحتی میلغزد و به عمق دره پرتاب میشود. کافی است نور افکنی بیندازیم و عمق این تیرگی های وحشتناک اما به ظاهر زیبا و پر جلوه و رنگارنگ را بنگریم.
سرگذشت دیگران یک آینه است اما چشم داشته باشیم. شما که نمیخواهید خود را آتش بزنید. شما که نمیخواهید گرفتار ای کاش و افسوس شوید. مطمئنا نه!پس مثل گوهر شناسان قدر خود را بدانید و خودرا مفت نبازید و ارزان نفروشید. این تکرار همان حرف اول است که خواندیدولی......حرف تکراری نیست. ستاد مردمی و پیشگیری وحفاظت اجتماعی کل کشور
Entrapment of Love
Some are completely unaware of their own worth hence end up selling themselves cheap. The trap that some fall into bears titles such as "I'll sacrifice myself for you" and "I'll die for you", while others fall into the traps of "I'm nothing without you" etc. God knows what terrifying ravines, dark nights and excrutiating miseries hide behind these false looks and treacherous affections!
Individual romances and personal affections (specially the secret ones) are sensitive tests and slippery bridges and dangerous trenches that without the light of faith, the staff of guidance and the sheild of selfawareness one easily slips and falls off towards the
deepness of the ditch. All we need to do is to throw a ray of light and the depth of these terrifying darknesses, which are beautiful in appearence, and attractive as well as colorfull.
In the past of others lie a mirror if we but look. You most probably don't want to burn. You most probably don't want the agony of "I wish I hadn't" and depression. Indeed No! Then be aware of your own worth, just like those aware of the importance of treasures and don't lose or sell yourselves cheap. This is the repetition of that very same text which you read, but it isn't any repeated text.
The National Activity & and protection and guarding of the country!
English
In the name of Allah, the Merciful, the Beneficent
When the other frogs saw how deep the pit was they told the two frogs that they were as good as dead. The two frogs ignored the comments and tried to jump out of the pit with all their might. The other frogs kept telling them to stop, that they were as good as dead and that the fighting for survival was in vain. Finally one of the frogs took heed to what the other frogs were saying and gave up, fell down and died.
The other frog kept on, jumping as high as he could. Once again the crowd of frogs yelled at him to stop the agony and just accept death. It only got him to jump higher to finally make it out. When he got out the other frogs wondered if he did not hear them. Later on
when the frog had a signs translator and realized what they wondered he explained to them that he was deaf, he thought they were encouraging him the entire time.
Svenska
I Guds, den Barmhärtige, den Nåderikes, Namn.
Den Allsmäktige Härskaren, och Skaparen,
The Allmighty Lord and Creator has contact with our souls, He speaks to our hearts.
And
as we sometimes do not heed nor listen, He is compelled to throw
brickstones at us for our awakening, now, the choice is yours to
whether listen to your soul, or to wait for the hit from the brickstone!
Den Allsmäktige